بذرهای زیادی رو توی تابستون انتخاب کردم به امید اینکه پول میاد دستم و می تونم بخرمشون. چقدر ذوقشونو داشتم . امروز پول ریختن به حسابم اما وقتی رفتم تو سایت که بخرمشون دیدم سبدم خالیه . چون مدت زیادی بود که ازش گذشته بود.

همه صفحه ها رو پاک کردم. وقت اینکه دوباره برم یه سرچ بزنم و تمام اون چهل صفحه رو از اول ببینم ندارم. بماند که قیمت بعضی از بذرها دو برابر شده!

اگه روزی قرار باشه از همه چیز دست بکشم و مثلا گم و گور بشم دوست دارم برم تو گلخونه کار کنم. وقت گل کاشتن ، آدم احساس میکنه داره بچه های معصومی رو به دنیا می ده. که تحت هر شرایطی پاک و معصوم باقی میمونن.

بعضی وقت ها ازشون میخوام برام دعا کنن. همیشه حس میکنم مثل آدم های زنده ای هستن که تو حیاطمون زندگی می کنن . حتی وقتی پاییز میشه هم زیبا هستن.

دیدن بذر دادنشون و اینکه میتونم سال دیگه باز هم اونا رو داشته باشم خیلی خوبه.

اما خب دوست داشتم کاشتن گل های دیگه رو هم تجربه کنم. شاید امشب یه نیمساعتی برم . شاید با همه بی پولیم یکی دو تا بذر رو بخرم. کاش این سایت ها پست عادی هم داشتن . هزینه پستیشون بیشتر لج آدم رو در میارن تا هزینه خودشون!

لپ تاپم خرابه خیلی قدیمیه. مال حداقل پونزده تا بیست سال قبله . تو نت سرچ زدم قیمت ها وحشتناکن . برای کار من حدودا باید یه هفده میلیونی پول داشته باشم. اگر دوسال همینطوری کار کنم شاید بتونم این مبلغ رو پس انداز کنم !

نمیدونم چطوری به پدرم بگم بهم پول بده . اون وقت تا سال ها مدام بهم میگه " تونستی پولش رو دربیاری ؟ " منظور اینکه تونستی به اندازه پولی بابتش دادی پول دربیاری؟

چه مملکتیه آخه؟

دیشب داشتم به ادبیات ایران فکر میکردم . یه مستند دیدم درباره سعدی و اینکه در خارج از کشور بیشتر از داخل کشور شناخته شده است. با خودم گفتم به هر حال وجود این مشاهیر و تاریخ مملکت قابل افتخاره . خلاصه یه ماجرایی پیش اومد که توی اینترنت شروع کردم به خوندن کتاب عبید زاکانی ! از دیشب دارم به این فکر می کنم که مردم ما در همه اعصار چقدر مشکلات اخلاقی و .سی داشتن و فوقش یکی دوتا ادیب از تو دل این همه آدم زده بیرون . ماهم خیال می کنیم چه خبر بوده. که چی ؟ مثل بقیه جوامع بودیم. به جای افتخار باید شناخت . و استفاده کرد .

این روزها زیاد به آینده خیلی دور نمی تونم فکر کنم. منظورم وقت پیری هست . حس بدی بهم میده . احساس می کنم جام تو جهنمه برای همین وحشت می کنم از فکر کردن به نزدیکِ مردن شدن یا به تنهایی یا . بعد فکر میکنم ممکنه همین فردا یه ماشین بزنه بهم و به پیری هم نرسم . بعد فکر میکنم کاش میشد همین امشب راه بیفتم از تک تک آدم های توی زندگیم حلالیت بطلم . اما در نهایت الان موقع ش نیست . الان وقتش نیست . الان اون همه رو از کجا پیدا کنم ؟ الان باید به فکر ارشد باشم . وقتی خیالم از بابتش راحت شد میتونم بگردم همه رو پیدا کنم .

یا وقتی اینستاگرام رو دوباره نصب کردم اونجا از همه حلالیت بخوام و چه میدونم بالاخره الان وقتش نیست .

.

امروز واقعا دلم برای خواهرم سوخت . کمکش نکردم فقط صبح ظرف ها رو شستم که زیاد نبودن و بعد از ناهار هم ظرف های ناهار رو. فکر کنم خیلی خسته شده . بهش یکی دو کار دادم که کار همیشگی نیست اما جز کارهاییه که تو خونه به چشم نمیاد.

از صبح سر پا بوده و زحمت کشیده تا الان.

البته نباید بی انصافی کرد ، همیشه تو خونه کمک می کرد و روزهای جمعه هم تا ظهر کارهای آشپزخونه با خودش بود. اما خب حجم کارها در طول هفته قابل قیاس با روز جمعه نیست.

باید دو سه هفته دیگه طاقت بیارم تا بتونم از این تعویض جا ، نتیجه بگیرم. در واقع دارم کاری رو انجام میدم که یه زمانی خودش میکرد.

کاری که خوشی توش باشه به معنای لذت بردن از زندگی انجام ندادم . حتی وقتی رفتم بابت پولم که از دستم رفت ناراحت شدم . فکر کنم خوردن غذاهای خوشمزه که خواهرم درست کرده بود جای خوبش بود . و قهوه سبز هم یه ساعت پیش خودم دم کردم . اون هم خوب بود . دیدن خانواده خواهر بزرگترم هم که مهمانمون بودن خیلی خوب بود . به یکی از شاگردام زنگ زدم و حالش رو پرسیدم . اون هم خوب بود.

الان ,اینکه ,خیلی ,داشتم ,همین ,شاید ,وقتش نیست ,الان وقتش ,نیست الان ,داشته باشم ,وقتی رفتم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان طبیعت زیبای بلوچستان ، سرباز ، نوت تولیــــد کـــننده قــفس های ماکــــیان autobararj باقلوا کانون فرهنگی هنری آوای انتظار سرویس های ایتاطلایی پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان بیست انشا